فروشگاه

مقالات

مقالات

اجرای خانگی آهنگ لالایی علی زند وکیلی

  • انتشار1399/09/14
  • بازدید
اجرای خانگی آهنگ لالایی علی زند وکیلی

 

سلام خدمت شما دوستان و همرهان عزیزم. علی اقبال هستم و در این قسمت یک بار دیگه میخوام دلنوشته ای از یک روز غم انگیز ولی پر از احساس که پایانش با یک دو نوازی صمیمانه با یکی از دوستان همراه بود رو با شما به اشتراک بذارم. صحبت طولانیست و من سعی می کنم به صورت مختصر براتون تعریف کنم. آذر ماه 98 تاریک ترین اتفاق زندگی من افتاد و خواهرم، الهه را از دست دادم. الهه سرطان خون داشت و مدتها با این بیماری کذایی پنجه در پنجه جنگید و سر انجام جان خودش رو از دست داد. چند روز پیش مثل همیشه به استودیوی شخصیم رفته بودم برای ضبط یک محتوای آموزشی جدید سه تار.

 

آموزش سه تار در وب سایت نت به نت

 

از قضا اون روز خیلی دلم گرفته بود. بد جور دلتنگ الهه بودم. مادرم عکسش رو روی طاقچه خونه گذاشته بود و من چند باری ازش درخواست کرده بودم که تورو خدا هر وقت من میام اینجا یه پارچه بنداز روی عکس که من نبینمش. درسته برای یاد و خاطرات گذاشتید ولی من داغون میشم. مادر هم رعایت میکرد. ولی اون روز از شدت دل گرفتگی، خودم پارچه رو برداشتم. عکس بچگی های الهه بود. مال زمانی که فارغ از هیاهوی این زندگی پر فراز و نشیب، هم بازی و حامی همدیگه بودیم. عکس رو بوسیدم، یکم اشک ریختم و کمی دلم آروم شد. رفتن الهه یه داغ بزرگ بود، اما داغ بزرگتر دیدن یادگار عزیز خواهرم بود. الهه رفته بود ولی یه دختر 7 ساله به نام رُزا رو از خودش به یادگار گذاشته بود. این بیشتر جگر ما رو می سوزوند. به خدا میگفتم آخه چرا یک بچه دختر به این نازنینی، تو کودکی باید بی مادر بشه. رزا چه گناهی داشت آخه. قبلا وقتی دایی دایی می کرد دلم قنج میرفت براش. الان ولی با دایی گفتش بغضی مبهم گلوم رو می گیره. ببخشید اگه غمگینتون کردم. این یک دلنوشته است و باید با خودم و شما رو راست باشم دیگه. خلاصه رفتم سر ضبط و تدوین ویدیوی آموزشی جدید. دیگه شب شد و میخواستم برگردم خونه خودم. آخه استودیوی من در طبقه پایین خونه پدری ام قرار داره. اما خیلی گرسنه بودم. رفتم بالا و یه نیمرو درست کردم و خوردم. بعد نگاهم به اتاق مادرم افتاد و دیدم رزا کوچولو روی تخت خوابیده. دلم دوباره آشوب شد، رزای کوچک با موهای افشون و لبهای نیمه بازش جلوه گر تمام خاطراتم از مادرش بود. ابروهاش بالا و پایین میرفت و چشاش حرکت می کرد. معلوم بود داره خواب می بینه. شاید در عالم رویا خواب مادرش رو میدید و تو اون لحظات در آغوش مادر احساس خوشحالی می کرد. وقتی رزا رو میبینم که چقدر تنها شده خیلی غصه می خورم. واسه یه طفل خردسال، هیچ چیزی نمی تونه جایگزینی برای مادر بشه. دوباره به هم ریختم. دست و دلم یاری نمی کرد که برم خونه خودم. دوباره رفتم پایین و غرق در افکار خودم شدم. در همین حال و هوا بودم که دوستم حامد کوثری زنگ زد و گفت علی جان من تو راهم و دارم می رسم. تازه یادم اومد که برای امشب باهاش قرار داشتم و چه خوب شد که نرفته بودم خونه. ساعت تقریبا 11 شب بود که حامد رسید. قهوه رو گذاشتم و با هم خوردیم. حامد از آهنگسازان و نوازندگان خوب کاشان هست که سالهای زیادی میشه دوست هستیم و گاهی با هم همکاری می کنیم. اون شب قرار بود بیاد تا هم کمی گپ و گفت کنیم و هم اگه شد دو نوازی بداهه ای رو با هم کار کنیم. همون ابتدا حس کرد یه غمی تو صورتم موج می زنه. ازم پرسید: علی چیزی شده؟ چرا حالتت با همیشه فرق داره؟ ما علی رو به لبخندش میشناسیم. اولش یکم طفره رفتم، ولی بعد داستان امشب رو براش تعریف کردم. یکم باهام حرف زد و دلداریم داد تا اینکه بغضم ترکید. من رو بغل کرد و یکم با حرفاش آرامشم داد. بعد گفت بزار حالا که تو این فاز هستی، آهنگ لالایی علی زند وکیلی رو بنوازیم و بخونیم. هم تخلیه میشی هم اینکه با حس ناب الانت همخونی داره. پیشنهاد خوبی بود رفتم تارم رو آوردم، گیتار داداشم هم اونجا بود. البته این نکته رو هم بگم که حامد کوثری نوازنده کیبورد و تنظیم کننده هست ولی خوب دستی به گیتار هم داره. خلاصه نشستیم یه تمرین کوچولو باهم کردیم و قطعه بسیار زیبای لالایی از علی زند وکیلی رو به یاد خواهرم نواختیم. همون شب هم جفتمون این دو نوازی رو توی پیج اینستاگرام گذاشتیم. بازخوردها بسیارعالی بود و چقدر مردم دوست داشتند. حسابی به دل نشست. از این رو تصمیم گرفتم این ضبط دلی و خونگی رو با شما دوستان عزیزم در وبسایت نت به نت هم به اشتراک بذارم.

 

 

نظر دهید (برای اعضا)

Captcha

نظرات (0)

تاکنون نظری ثبت نشده است.

سبد خرید 0
تماس با ما