فروشگاه

مقالات

مقالات

شنیدنی هایی در مورد اتاق کوچک من

  • انتشار1398/10/18
  • بازدید
شنیدنی هایی در مورد اتاق کوچک من

شنیدنی هایی در مورد اتاق کوچک من

 

مدتها بود که میخواستم برای هنرجویان عزیز، اتاق چند کاره ام را معرفی گفتم. بحمدالله اکنون فرصتی شد تا مسیر تبدیل اتاق کوچکم به محیطی کاملا کاری را شرح دهم.

 بطن کلام از کودکی آغاز می شود. زمانی که با قلدری خاصی رسما اعلام کردم که این اتاق برای منست. خوشبختانه برادرم ایمان طفولیت خود را میگذراند و عمرانمان هم که هنوز به دنیا نیامده بود. پس بدون رقیب این اتاق ویژه را از همان ابتدا به نام خود زدم و تا به امروز که در خدمت شما هستم، تمام فعالیت های هنری و غیر هنری و اقتصادی ام با خشت خشت این اتاق پیوند خورده.

در آن زمان اتاق های بلااستفاده دیگری نیز در خانه پدری موجود بود. و شاید در نگاه اول اگر کسی میخواست اتاقی را انتخاب کند، اتاق های بزرگتر و شکیل تری از این مأمن کوچکی که من برگزیدم را پسند میکرد.

اما چرا من اصرار به داشتن این اتاق کوچک داشتم؟

 

ویژگی های اتاق من

 

این اتاق، بسیار کوچک است. متراژ آن به زحمت به دوازده متر مربع میرسد. دلیل علاقه ویژه من به آن، جدا بودنش از هیاهو ها و رفت آمد ها بود. این اتاق با چند پله که به زیر زمین خانه میرفت، کاملا تک و تنها بود و از مابقی خانه جدا. البته پشت دیوار اتاق، آرایشگاه مادرم قرار داشت و مشتری هایش به آنجا می آمدند. اما از لحاظ در ورودی جدا از اتاق من بود و مرا متوجه هیچ رفت و آمدی نمی کرد. به طور خلاصه این اتاق کاملا ایزوله بود، فقط برای من! از همان بچگی علاقه داشتم بر روی تعلقات و فعالیت های خودم تمرکز کنم. هیچ وقت برای کشف موضوعات قرار نداشتم. پس اصرارم برای داشتن این اتاق موجه بود.

 

اولین علایق

 

یاد دارم وقتی سوم ابتدایی بودم، معلممان یک مدار و کیت الکترونیکی به کلاس آورد و بچه ها را با شگفتی های برق آشنا کرد. از همان روز صنعت برق مرا جادوی خودش کرد. میز تحریرم در اتاق، شده بود همچون میدان جنگ. پر از کیت و مدار و سیم و چسب برق و دستگاه هویه و سیم لحیم و دستکش و فازمتر و... اتاقم هیچ شباهتی به اتاق یک بچه هشت یا نه ساله نداشت.

این علاقه در من ماندگار شد تا جایی که برای تحصیل، رشته ی الکترونیک در هنرستان را برگزیدم و بعد از دوران مدرسه هم رشته برق صنعتی را ادامه دادم.

 

تلفیق فضای هنری و صنعتی

 

در همان اثنای هنرستان بودم که با ساز سه تار آشنا شدم و به طرز عجیبی شیفته و واله آن شدم. و از آنجا که دست رد به کشف هیچ هیجانی نمی زدم، ورود هنر به زندگی شخصی ام را با آغوش باز پذیرفتم.

حال دیدن فضای اتاقم دیدنی بود. از یک طرف سازم را به دیوار آویخته بودم و از سوی دیگر در زیر آن میز کارم بود که پر از دل و روده ی وسایل برقی مختلف شده بود. تعلقات دیگری هم داشتم. مثل عکاسی، کوهنوردی، نویسندگی، نگهداری آکواریوم و... همه و همه در همین فضای کوچک اتاقم خلاصه می شد. مماس با اینها شور ویژه ای هم برای چیدن وسائل و دیزاین اتاقم داشتم. همیشه در حال تغییر دکوراسیون بودم. خاطرم هست یک روز با چه مشقتی به جستجو و چیدن میوه درخت کاج گشتم. تقریبا دویست عدد از این میوه های مخروطی زیبا را جمع کردم و با حوصله و صبر خاصی همه را با نظمی منتظم از سقف اتاق آویزان کردم. فضای جالبی ایجاد شده بود. اما من تنوع طلب بودم. چندی بعد ال ای دی های رنگارنگ را جایگزین آنها کردم. بازهم بیخیال نشدم و برگ درخت چنار جمع کردم و آنها را جایگزین ال ای دی ها نمودم.

بر چهار ضلع دیوارهای اتاقم عکس هنرمندان نامی و بزرگ ایران را زده بودم و هر جایی از اتاق را به وسیله ای تزیین کرده بودم.

کارهای برقی بسیار برایم جذاب و هیجان انگیز بود. جدا از لذت دستمزدی که برای تعمیرات می گرفتم، کارم بیشتر از سر عشق بود. گاه چنان با تمرکز سیمها را قطع و وصل میکردم که گویی مشغول خنثی کردن یک بمب ساعتی هستم. همه اینها گذشت تا رسیدم به:

 

آموزش سه تار در وب سایت نت به نت

 
ساخت استودیوی خانگی، بزرگترین تحول زندگی هنری من
 

روزی یکی از دوستانم به نام میلاد به من زنگ زد و مرا برای دیدن استودیوی خانگی اش دعوت کرد. با دیدن استودیو و فضای جالبی که در آنجا حاکم بود (سکوت مطلق و وجود دم و دستگاهها و میکروفن ها و...) بسیار ذوق زده شدم. و همانجا این جرقه در دلم زده شد که من هم باید استودیوی خانگی بسازم. در ظاهر تصمیمی غیر عملی بود. نه جا و مکانی برای این کار داشتم نه قدرت مالی. خانواده هم مثل اکثر خانواده ها  راه موفقیت را از هنر را جدا میدانستند و عقیده داشتند " فکر نان باش که خربزه آب است"...

اما ذهن من دیگر در گیر این موضوع شده بود و تا اقدامی نمی کردم، آرام نمیشدم. فردای آن روز در اتاقم نشسته بودم و سخت در فکر، که توجهم به کمد دیواری اتاقم جلب شد. کمدی با طول دو و نیم و عرض یک و نیم متر که در وسط آن یک دیوار آجری زمخت قرار داشت. به نظرم برای اتاق ضبط یا همان (dead room) میتوانست جای مناسبی باشد. وقت را هدر ندادم و از دوستانم "هادی و ایمان" کمک گرفتم تا از نبود پدر در خانه استفاده کرده و طی عملیاتی انتحاری، تیغه آجری را با کلنگ نیست و نابود کنیم.

خراب کردن دیوار داخل کمد همان پلی بود که پشت سر خود خراب کرده بودم و راه برگشتی وجود نداشت. به خاطر همین بسیار مصمم شدم تا هر جور شده استودیوی خود را راه بیاندازم.

تا اینکه با زحمت فراوان و تلاش های مخفیانه و علنی و سفرهای متوالی به تهران توانستم این کار را به انجام برسانم و خود دارای استودیو شوم. با برنامه ریزی های فشرده مبادرت به یادگیری نرم افزارهای مختلف، آشنایی با میکروفون ها و روش ضبط ریکورد سازهای مختلف نمودم. دوران بسیار فشرده ای بود. خواب و خوراک و تفریح و عشق و همه فعالیت هایم خلاصه شده بود در همین اتاق کوچک. شور زیادی داشتم. دنیای بزرگی مقابلم باز شده بود. هر روز چیزهای بیشتری یاد می گرفتم. در میان هزاران صدا و امکانات گوناگون به آزمون و خطا و یادگیری های علمی می پرداختم. و آنقدر وقت می گذاشتم که گهگاه بی اراده خوابم می برد و به محض بیداری ادامه کار را در پیش می گرفتم.

خلاصه زودتر از حد معمول به چیزی که میخواستم رسیدم. اینکه بتوانم به صورت مستقل موسیقی الکترونیک بسازم و آن را ضبط دیجیتال کنم.

دیری نپایید که در این زمینه بین مردم شناخته شدم. در ابتدا دوستان و آشنایان برای دیدن  استودیوی نقلی من به اتاقم می آمدند. به اتاق ضبط یا همان دِد روم که تا چندی پیش جز انباری برای لباسها کاربردی نداشت؛ می رفتند و با ضبط کردن صدا یا سازشان، و پخش شدن با کیفیت صدا، شگفت زده می شدند که چطور انقدر زود به این مرحله رسیدی؟

 

تصمیمی حساس

 

به موازات گذر زمان، من نیز کار خود را گسترش و سطح کیفی لوازم استودیو را ارتقاء می دادم. تا اینکه سفارشات مردمی آغاز شد. خوانندگان برای ساخت موزیک ، نوازندگان برای ثبت صدای ساز، مجری ها و گویندکان برای پادکست ها و مقالات و ضبط نریشن ها به سراغم آمدند. چند ماه یا شاید یکسال، دیگر به هیچ کاری برای خودم نمی رسیدم و فقط سفارش پشت سفارش بود. گاه یک تیم برای ضبط گروهی به اتاق می آمدند. فضای کوچک آنجا به قدری شلوغ می شد که بعضی ها حتی جا برای نشستن هم پیدا نمی کردند. حتی مجبور شدم چشمم را به علاقه ی قبلی یعنی برق و الکترونیک ببندم و میز کارم را به انبار منتقل کنم. در این مدت تجربه من نیز بیش از پیش شد. همچنین هر چه درآمد کسب کردم را صرف تجهیز و ارتقای استودیو نمودم. رفته رفته تعداد سفارشات بیشتر می شد و من برای هماهنگی ضبط و اختصاص دادن زمان به آنها دچار آشفتگی و خستگی مفرط شده بودم. یکی برای مداحی می آمد. هنوز نرفته، دیگری برای پادکست می آمد. یکی پاپ می خواند یکی رپ. یکی برای عروسی خود آهنگ میخواست یکی برای فوت عمویش دیگری برای دوست دخترش. و تقریبا تمامی روز و شبم پر شده بود و دیگر هیچ زمانی وجود نداشت که بتوانم به علائق و عشق خود رسیدگی کنم. به عبارتی مثل یک برده شده بودم که از الهه صبح تا پاسی از شب وظیفه رسیدگی به سفارشات مردم را داشتم.

یک شب بعد از اتمام آخرین برنامه، در حالی که خسته و دمغ بر روی تختم دراز کشیده بودم، با مرور همه اتفاقات این مدت، خود را قانع کردم که دیگر بس است. دیگر نوبت آن رسیده که به خودم بها دهم و به معلوقاتم بپردازم.

از فردا آخرین سفارش ها را هم انجام دادم و دیگر سفارشی نگرفتم. تصمیم خود را عملی کردم. تصمیمم بر آن بود که صرفا کارهای خود و دوستان را انجام دهم و از امکاناتم برای پیشرفت خودم بهره بگیرم.

اکنون که چند سالی از ساخت استودیو میگذرد، هنوز هم آنجا برایم تازگی دارد. آن شور و حرارت اولیه کمتر شده ولی از بین نرفته. ماهی یک بار دوستان نوازنده را دعوت میکنم، در کنار هم می نوازیم و میخوانیم و لذت می بریم.

در حال حاضر هم از امکاناتم برای ساخت ویدئوهای آموزشی برای دوستداران یادگیری سه تار استفاده میکنم. و این حساس ترین و بهترین تصمیم من از زمان شروع به ساخت این استودیو بوده. این بود شرح مختصری از اتاق دوست داشنتی من. وقتی به مرور خاطراتم از اتاق می پردازم، زیباترین حس ها به سراغم می آید. حالا میخواهم اتاقم را به شما نشان دهم. چنانچه موافق باشید شما را به یک گشت و گذار ویدئویی در اتاقم دعوت میکنم.

 

 

نظر دهید (برای اعضا)

Captcha

نظرات (0)

تاکنون نظری ثبت نشده است.

سبد خرید 0
تماس با ما