قسمت چهل و سوم قصه های هزار و یک شب
شب سی و یکم: حکایت اعور
دلاک که برای تبرئه شدن، قصه های جوانمردی خود را برای خلیفه تعریف می کرد؛ ماجرای برادر دوم خود به نام بق بق را نیز به پایان برد. قصه بق بق اینگونه تمام شد که وقتی به طمع عیش و نوش، در دام افتاد و شحنه شهر او را شلاق زد و از شهر به بیرون راند؛ دلاک بق بق را نیز همچون اعرج زیر پر و بال خود گرفت. بعد از آن دلاک حکایت سومین برادر خود را روایت کرد. او که فقیری نابینا بود، با دسیسه مردی گناهکار شناخته شد. مرد به قاضی گفت او خود را به کوری می زند تا در خانه ها تعرض کرده و مال بدزدد. او را سیصد شلاق زدند و از شهر بیرون کردند. باز هم دلاک این برادر مفلوک خود را سر و سامان داد.
خلیفه که با شنیدن این سه روایت خوشش آمده بود، خندید و به دلاک گفت تو را عفو کرده ایم. این سکه ها را بگیر و برو. اما دلاک گفت نمیروم تا قصه بعدی را هم بشنوی. و اینگونه در این قسمت حکایت اعور را از زبان ریحانه می شنویم.
عوامل تولید:
گوینده: ریحانه زارعی
صدابردار: علی اقبال
تدوینگر: رضا طریحی
تهیه شده در استودیو نت به نت
بر اساس کتاب قصه های هزار و یک شب
مطالب مرتبط
دیدگاه ها
ثبت دیدگاه جدید
قسمت چهل و سوم قصه های هزار و یک شب
قسمت چهل و سوم قصه های هزار و یک شب