
قسمت سی و یکم قصه های هزار و یک شب
شب بیست و پنجم: حکایت نصرانی (بخش اول)
همراهان مجموعه صوتی قصه های هزار و یک شب، در پادکست قبلی شنیدیم که خیاط برای خلاصی از جسد احدب، او را به عنوان مریض به نزد پزشک یهودی برد. یهودی پایش گیر کرد و روی جسد افتاد و گمان برد خود او کشته است. از ترس، جسد او را درب منزل مباشر رها کرد. مباشر در سحرگاه او را با دزد اشتباه گرفت و سنگی به سینه او زد و او را مرده یافت. به گمان اینکه قتل به پای اوست، او را به مسیری رها کرد. نصرانی مستی از آنجا می گذشت و به گمان توطئه، مشتی به سر احدب زد. نگهبانان نصران را در حال گلاویزی با احدب دیده و او را نزد والی بردند. والی دستور داد تا نصرانی را به خاطر قتل به دار کشند. اما فرد قبلی یعنی مباشر سر رسید و گفت او را من کشتم. خلاصه هر کدام که به دار می رفتند، قبلی خود را می رساند و اعتراف بر قتل می کرد.
خبر نزد پادشاه بردند و مشخص شد که احدب، دلقک ویژه و محبوب پادشاه است. همه را فراخواند و شرح ماجرا از زبان والی شنید. سپس به حضار گفت تا به حال کسی چنین داستان عجیبی شنیده؟
در اینجا نصرانی به سخن آمد و گفت اگر اجازت دهید، حکایتی تعریف کنیم.
در اینجا این پادکست را تحت عنوان حکایت نصرانی، می شنوید.
عوامل تولید:
گوینده: ریحانه زارعی
صدابردار: علی اقبال
تدوینگر: رضا طریحی
تهیه شده در استودیو نت به نت
بر اساس کتاب قصه های هزار و یک شب
مطالب مرتبط
دیدگاه ها
ثبت دیدگاه جدید

قسمت سی و یکم قصه های هزار و یک شب

قسمت سی و یکم قصه های هزار و یک شب