قسمت هفدهم قصه های هزار و یک شب
شب سیزدهم: حکایت گدای دوم 2
داستان گدای اول تا آنجا پیش رفت که جسد پسر عموی خود در آغوش یک دختر را دید و خبر به عموی پادشاهش داد. علت خشمگین شدن شاه هم این شد که پسرش در واقع با خواهر خود معاشقه کرده و این مرگ سزای عمل ننگین آنهاست. در همین حین وزیر کینه توز قسمت قبلی این بار به سراغ عمو آمد. گدا برای حفظ جان ریشش را تراشید و ردایی کهنه به تن کرد و با ظاهری مبدل گریخت. و اینگونه بود که به خانه این سه دخترک راه یافت.
شهرزاد با به پایان رساندن حکایت گدای اول در قسمت قبل، شروع به خواندن حکایت گدای دوم برای شهریار شاه نمود. دانستیم که گدای دوم نیز شاهزاده است و از نظر حکمت و علوم زمانه، سر آمد روزگار. آوازه نیک او در کشورهای مختلف پیچیده بود تا آنجا که پادشاه هند او را خواست تا دخترش را به عقد او درآورد. با هدایای گرانبها عازم سرزمین هند شدند اما در میان راه اعرابی راه زن، کاروان او را غارت کرده و گدای دوم برای حفظ جان فرار کرده در غاری پنهان شد. پس از آن به شهری رسید و نزد مردی خیاط پناه گرفت. خیاط به او هشدار داد مبادا بگویی پدرت کیست که این مردمان کینه ای دیرینه نسبت به پدرت دارند. از آنجا که حکمت و علم او در آن شهر، مفت نمی ارزید، به شغل خارکنی روی آورد. روزی که مشفول خار کنی بود دریچه ای در زیر زمین یافت و چو وارد آن گشت، دختری را دید به غایت زیبا و خوش سخن. گویا دختر اسیر عفریتی زشت و بد خو بود. گدا گفت من عفریت را با شکستن طلسم احضار می کنم و با شکست دادنش تو را از بندش آزاد می کنم.
همینجا بود که سپیده در قصر شهریار دمید و شهرزاد داستان را نیمه کاره رها کرد.
پس بیایید با هم بشنویم ادامه داستان گدای دوم را در این پادکست به روایت ریحانه زارعی.
عوامل تولید:
گوینده: ریحانه زارعی
صدابردار: علی اقبال
تدوینگر: رضا طریحی
تهیه شده در استودیو نت به نت
بر اساس کتاب قصه های هزار و یک شب
مطالب مرتبط
دیدگاه ها
ثبت دیدگاه جدید
قسمت هفدهم قصه های هزار و یک شب
قسمت هفدهم قصه های هزار و یک شب