فروشگاه

مقالات

مقالات

طعم خوش سه تار نوازی

  • انتشار1398/12/14
  • بازدید
طعم خوش سه تار نوازی

 

طعم خوش سه تار نوازی

 

سلام بر دوستان عزیز و همراهان گلم. در بین انبوه مقاله های تخصصی که در سایت قرار می دهیم، گاه کمی هم به احساسات رجوع می کنیم و به صحبت های دل می پردازیم. شاید به قول سهراب، دل تنهایی مان تازه شود. این مقاله آموزشی نیست. بلکه خاطره ای ست از یک روز زیبا و ماندگار که با طعم خوش سه تار نوازی همراه بود و برای همیشه در یاد و خاطراتم ماندگار شد.

 

آموزش سه تار نوازی توسط استاد علی اقبال

 

من و سه تار و رفیق و یک هوای عالی

 

همه ما گاهی تو این دنیای پرشتاب و عجول، دچار دلگیری و خمودگی میشیم. از بس در چارچوب جامعه بودیم، حس رهایی رو فراموش میکنیم. اینجور مواقع هر کس یه راهکاری برای خارج شدن از این شرایط داره. یه تقویت روحی مثل یه استراحت متفاوت، یه ریلکسیشن، یه تفریح سالم و... برای تمدد اعصاب. به هر حال، هر ابر سیاهی که سایه بندازه رو دل آدم، بالاخره محو میشه و میره و طوفانها، سرانجامی جز فرو نشستن ندارن. اما در این حالات غمناک، نشستن و دست روی دست گذاشتن خطاست. شاید اون ابر سیاه قصد نداشته باشه به این زودی ها بره. خودمون باید دست به کار بشیم تا روند آرامش طوفان های زندگی رو سرعت بدیم.

چند روز پیش و در قیل و قال ویروس کرونا، دچار این خمودگی گشتم. دلم از زمین و زمان گرفته بود. دستم به کار نمی رفت. کسل بودم و بی حوصله. اون روز هوای زمستون به طرز قابل توجهی بهاری شد. رفتم به حیاط و قطرات ریز بارون رو روی صورتم احساس کردم. در همین حین زنگ در خونه به صدا در اومد. رفتم دم در و دیدم از طرف پست تیپاکس اومده و سه تار جدیدی رو که برای خودم خریده بودم، آورده. هم هوا خوب بود هم ساز عزیزم رسیده بود. دیگه نباید معطل می کردم. به دو سه تا از دوستام زنگ زدم که بریم به طبیعتی جایی. همه بهونه آوردن و گفتن نمیتونن. از ویروس کرونا ترسیده بودن. حق هم داشتن. خود من هم نگران بودم و تمام اصول بهداشتی رو رعایت می کردم. ولی میدونستم اگه مستقیم به طرف طبیعت بریم، خطری از جانب ویروس تهدیدمون نمیکنه. خلاصه تصمیم گرفتم به صمیمی ترین رفیقم زنگ بزنم. شاید بپرسید چرا از اول به همون زنگ نزدی؟ اسمش محمده. نویسنده و هنرمنده. منتها خیلی به ندرت از خونه میره بیرون. اتاقشو به همه جا ترجیح میده. به خاطر همین همیشه سعی میکنیم گزینه اولمون اون نباشه تا مزاحم اوقاتش نشیم. طبق معمول به من جواب مثبت داد. چند بار تا حالا گفته با تو خیلی راحتم. فرکانسمون یکیه. خیلی خوبه آدم همچین رفیقایی داشته باشه. گفتم اگه پایه ای بریم کوه. اون گفت تو این هوای نمناک بهاری، کویر یه جلوه دیگه ای داره. کوه که زیاد رفتیم. حرفش منطقی بود و منم استقبال کردم.

 

 

کاشان- شهر چند اقلیم

 

از ویژگی های شهر ما اینه که در مرز کوهستان و کویر واقع شده. شاید باورتون نشه ولی از دل کوههای سر به فلک کشیده تا دشت های پوشیده از رمل کویر، با ماشین کمتر از نیم ساعت فاصله وجود داره. برای همین اینقدر ساده در مورد کوه یا کویر رفتن تصمیم می گیریم. این شهر کهن پر از جاذبه های گردشگریه. به دوستان پیشنهاد میکنم اگه تا حالا کاشون نیومدید، حتما بهش سر بزنید. سفر موندگار و خاطره انگیزی میشه براتون.خلاصه اینکه سه تارم رو برداشتم و صندوق عقب رو پر از وسایل کردم و رفتم دنبال محمد و رهسپار کویر شدیم. در راه از شهر آران و بیدگل رد میشدیم. اونجا خواستم بنزین بزنم. تا در ماشین رو باز کردم، اپراتور داد زد بشین تو ماشین خودم میزنم. کرونا همدلی بین مردم رو بیشتر کرده. بالاخره رو به سوی کویر و طبیعت زنده ی اون گذاشتیم. شاید به تصور خیلی ها، کویر یعنی یه جای بی آب و علف و خالی از حیات. این در حالیه که تنوع گونه های زیستی در کویر، حتی از جنگل هم بیشتره. افتادیم تو جاده مخصوص مرنجاب. مرنجاب هم که دیگه نیاز به توصیف نداره. یه کاروانسرای قدیمیه که در مسیر راه ابریشم ساخته بودند تا کاروانها اونجا اتراق کنن. توی مسیر از نمک زار هم رد شدیم. همون نمک زاری که شما به عنوان دریاچه ی نمک میشناسیدش. به وسعت زیادی تا چشم کار میکنه بافت نمکین و ترد دریاچه رو میبینید. سوژه بسیاری از عکاسهای طبیعته. طلوع و غروبش بی نظیره. بعضیا فقط برای دیدن طلوع یا غروب میرن اونجا. خلاصه بعد از طی مسافتی ۵۰ کیلومتری به مرنجاب رسیدیم. اونجا که همیشه پر از کردشگر بود، به خاطر کرونا خیلی خلوت بود. ده، بیست نفر بیشتر اونجا نبودن. ولی هوا هوایی دو نفره بود و بوی نم بارون بر شن ریزه های کویر، هوش از سر آدم می ربود. اونجا یه قنات هست که آب زلالی رو به سطح زمین میرسونه. مرغابی ها و اردکها با لذت و فارغ از غم دنیا اونجا شنا می کردن. شتر های بزرگ کویری، این حیونهای مقاوم و با ابهت همه جا دیده می شدن. کاروانسرای زیبای مرنجاب و ابرهای پنبه ای تو آسمون. به خودم اومدم دیدم کلا دیگه اثری از اون گرفتگی حالم نمونده بود. به محمد گفتم بیا سوار ماشین بشیم و بریم بالاتر. انقدر بریم جلو که فقط خودمون باشیم. بریم یه جای بکر که فقط سکوت طبیعت حکم فرما باشه. کویر مرکزی ایران خیلی وسیعه. مساحتش تقریبا دو برابر کشور هلنده. اگه کسی بلد نباشه نباید همینجوری بزنه تو دلش. ما هم قصدمون نبود زیاد دور بشیم. نیم ساعتی حرکت کردیم و بلاخره یه جا متوقف شدیم. کویر پر از تپه ماهوراییه که فقط و فقط از شن تشکیل شدن. خیلی جالبه که بدونی این همه شن، همه ته نشینای اقیانوس هایی بوده درگذشته. وقتی تو دل کویر فسیل صدف پیدا میکنی حس خیلی عجیبی داره. خلاصه به یه تپه رملی (تپه ماهور) خیلی بزرگ رسیدیم و برای اتراق مناسب دیدیم. به خاطر بارش خفیف، شن ها کمی نم داشتن. یه نایلون پهن کردیم و زیر انداز مخملی رو هم بر روی اون. اونجا با چوب های خشک شده ای که از درختای گز افتاده بود یه آتیش جمع و جور به پا کردیم و قوری رو پر از آب کردم و گذاشتم تو آتیش. وقتی جوش اومد کمی اسپرسو داخلش ریختم و گذاشتم دم بکشه. بعد از چند دقیقه عطر اسپرسو بلند شد و فضا رو دو چندان برامون زیبا کرد. وقتش رسیده بود که سه تارم رو از کاورش در بیارم تا ماهم با ساز جدیمون برای کویر دلبری کنیم.

 

 

 

 

جاتون خالی عزیزان. در اون سکوت طبیعت که فقط صدای شکسته شدن چیله های چوب توی آتیش شنیده میشد، و عطر نم بارون که با تلخی قهوه اسپرسو هماویز شده بود، تقریبا یک ساعتی رو به نواختن مشغول شدم. عقلم رو به دلم سپردم و گذاشتم دلم چی خواست بزنه. وقتی بالاخره به خودم اومدم و نواختن رو تموم کردم، محمد برام دست زد و با لبخندی زیبا گفت: به این میگن طعم خوش سه تار نوازی!

 

نکاتی مهمی که هر نوازنده سه تار باید بداند 

 

صحبت پایانی

 

دوستان و همراهان خوب من! زندگی فراز و نشیب های زیادی داره. ناملایمت های زندگی و خستگی ها و پریشانی ها، گاه باعث میشه هممون دچار رخوت و گرفتگی بشیم. چه خوبه بدونیم در این مواقع با پناه بردن به چیزهای کوچیکی که دور و برمون هست، چه راحت میشه حس و حال رو عوض کرد. مثل رفیق خوب. مثل یه لبخند، مثل محبت، مثل طبیعت و مثل موسیقی. هیچ وقت راکد نباشید عزیزان. شکر گزار این باشید که از نعمت موسیقی و ساز بهره می برید و در تیرگی ها میتونید افکارتون رو به اعماق رشته نتهای ساز بسپارید...

 

«در پایان، تعداد سال های زندگی تان اهمیتی ندارد. آنچه مهم است، زندگی جاری در خلال این تعداد سال هاست.» -آبراهام لینکلن

 

شاد و پیروز باشید

 

نظر دهید (برای اعضا)

Captcha

نظرات (0)

تاکنون نظری ثبت نشده است.

سبد خرید 0
تماس با ما